نظريه عرفى بودن زبان قرآن اگرچه كهنترين و مشهورترين نظريهاى است كه درباره زبان قرآن ارائه گرديده و همواره مبناى تفسيرى اغلب مفسران بوده است، لكن به نظر مىرسد تاكنون صورت منقح و منسجمى به خود نگرفته است. تنقيح و انسجام اين نظريه، اهتمام ويژه قرآنپژوهان را مىطلبد.
به نظر مىرسد كه تنها نظريه صحيح درباره زبان قرآن، همين نظريه عرفى بودن است و در پرتو اين نظريه، مىتوان تمام مشكلات تفسيرى قرآن را برطرف ساخت.
مراد از «عرفى بودن زبان قرآن» اين است كه زبان قرآن همان زبان عرب حجاز عهد رسولخداصلى الله عليه وآله است، لكن زبان داناترين و تواناترين خطيبى كه در موقعيتهاى گوناگونى، خطاب به عرب آن عهد خطابههايى كمابيش موزون و در كمال صحت و اتقان را به قصد هدايت آنان ايراد كرده است.
اگرچه براى اين نظريه ادله بسيارى وجود دارد، ولى طرح آنها چندان ضرورى به نظر نمىرسد. در اينجا، صرفا مواردى از مشكلات تفسيرى، كه در پرتو آن راه حل شايستهاى مىيابند، بيان مىشود، سپس برخى از اشكالاتى كه بر آن وارد آوردهاند، بررسى مىگردد:
در اينجا، براى نمونه، چند مورد از مشكلات تفسيرى كه بر مبناى نظريه عرفى بودن زبان قرآن راه حل مناسبى پيدا مىكنند، گزارش مىشود:
اهل زبان هرگاه بخواهند اشيايى را كه مخاطبان بدان آشنا نيستند، برايشان توصيف نمايند، براى تقريب به ذهن، آنها را در قالب تعابير مجازى و تمثيلى بيان مىكنند و بدان چه بدانها آشنا و مانوساند، مثال مىزنند و البته براى آنكه ذهن مخاطبان را به تفاوتها و تمايزها معطوف سازند، آن تعابير را با قراينى صارفه همراه مىكنند.
خداىتعالى نيز در توصيف مغيبات از همين شيوه عرفى بهره گرفته است; مثلا، آنجا كه خواسته بهشت را وصف نمايد، فرمود است: «مثل الجنة التي وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه...»(محمد: 15); مثل بهشتى كه به پرواپيشگان وعده داده شده، آن است كه در آن، جوىهايى از آب ناگشته رنگ و جوىهايى از شير ناگشتهمزه وجود دارد. يعنى، به عكس دنيا، آب و شير بهشت فاسد شدنى نيست. (1)
و نيز آنجا كه خواسته فرشتگان را توصيف كند، فرموده است: «الحمد لله فاطر السموات و الارض جاعل الملائكة رسلا اولي اجنجة مثنى و ثلاث و رباع يزيد فى الخلق مايشاء ان الله على كل شىء قدير»(فاطر:1); سپاس خداى را كه آسمانها و زمين را پديد آورد و فرشتگان را فرستادگانى داراى بالهايى دوتايى و سهتايى و چهارتايى گرداند. در آفرينش [اين بالها] هرچه را خواهد مىافزايد. خدا بر هر چيزى تواناست. يعنى، فرشتگان با بالهايى پرواز مىكنند، اما نه مانند بالهاى پرندگاندو باله معهود ما. آنان بسا مىتوانند هزاران بال داشته باشند. به نظر مىرسد چنين تمثيلى براى تقريب نوعى موجود مجرد بهذهن بشر به كار رفته است. (2)
با عنايتبه اينكه قرآن خطاب به عرب حجاز عهد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده و براين اساس، برخى از اطلاقات قرآنى مختص آنان است، بسيارى از مبهمات قرآن تفسير مناسب مىپذيرند. يكى از اين مبهمات، لفظ «الارض» در آيه شريفه «غلبت الروم فى ادنى الارض»(روم:2) است. قريب به اتفاق مفسران«ال» را در «الارض» ال عهد گرفتهاند. (3) برايناساس، مراد از «ارض» در آيه مورد بحث، سرزمينى است كه معهود و معروف عرب حجاز زمان رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم بوده است. زمخشرى مىگويد: «الارض» سرزمين عرب است; چون سرزمينى كه نزد عرب معهود و شناخته شده، سرزمين خودشان است و مراد اين است كه [روميان] در نزديكترين سرزمين به [سرزمين] عرب كستخوردند و آن اطراف شام است.» (4)
اهل زبان به دليل تعقيب اغراض گوناگون و رعايت مقتضيات متفاوت، گاهى مضمونى را با تعابير متفاوتى مىآورند. تفاوت تعبيرها در كلام هر كسى طبيعى و قابل جمع است. بدين روى، مفسران تعابير متفاوت قرآنى را جمع نمودهاند. يك نمونه از آنها آيات سه گانه ذيل است:
«و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»(ذاريات:56); من جن و انس را نيافريدم، مگر براى اينكه مرا بپرستند.
«ولا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم» (هود:119); همواره [مردم درباره حق] اختلاف دارند، مگر آنان كه پروردگارت [بهآنان] مهرورزد و براى همين [مهرورزى] آنها را آفريد.
«و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس»(اعراف: 175); ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم.
نحوه جمع اين آيات - چنان كه علامه طباطبائىرحمه الله اظهار داشتهاند - بدين قرار است كه خداىتعالى در دو آيه نخست، غرض اصلى و در آيه اخير، غرض تبعى آفرينش جن و انس را اراده كرده، ضمنا در آيه اول، غرض دانى و در آيه دوم، غرض عالى خلقت آن دو گروه را قصد نموده است; نظير اينكه يك بار گفته مىشود: چوبها براى نجارى است و بار ديگر گفته شود: چوبها براى ساختن در است و بار سوم بگويند: بسيارى از چوبها براى دور ريختن است. (5)
درباره نظريه عرفى بودن زبان قرآن، ممكن است تصورات نادرستى به ذهن خطور كند كه اينك به بررسى و دفع سه نمونه از آنها پرداخته مىشود:
گاهى تصور مىشود عرفى بودن زبان قرآن بدين معناست كه قرآن در بيان مقاصد خود با عقايد باطل عرب عهد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم مماشات كرده است، مثلا عرب به پيروى از صابئه به هفتگانه بودن بسيارى از چيزها نظير آسمان و زمين و روز و جز آنها قايل بودند و قرآن طبق قول آنان، آسمان و زمين را به تعداد هفت قرار داده است (6) يا آنان عقيده داشتند كه ديوانه در اثر تماس جن يا شيطان به ديوانگى مبتلا مىشود و قرآن موافق عقيده آنان رباخوار را به مجنون تشبيه كرده است. يا آنان مىپنداشتند كه جن يا شيطان جسمى بزرگ و سرى ترسناك دارد و قرآن مطابق پندار آنان، ميوه زقوم را به "رؤوس شياطين" مثال زده است. (7)
امابايد توجه داشتكه هيچيك ازاينالفاظ در معناى حقيقىشان كه باطل و خرافى است، در قرآن به كار نرفته تا حمل بر مماشات با عقيده آنان گردد. براى مثال، آنجا كه خداى تعالى ميوه زقوم را به رؤوس شياطين تشبيه فرمود، از آن معناى زشت و ترسناكى اراده كرد (8) يا آنجا كه رباخوار را به شيطانزده ممثل ساخت، از آن وجود نوعى نابخردى را در او قصد كرد; يعنى، در او حالتى است كه بر زبانش گفتار نابخردانه جارى مىشود و مثلا، مىگويد: بيع مثل رباست. (9)
برخى از علماى سلف مانند شاطبى، به پيروى از سلف خود يعنى اهل حديثبر ايننظرند كه قرآن بيش از همان مفاهيم سادهاى كه معهود عرب عهد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم بوده، پيام و سخنى ندارد. بنابراين، نبايد خود را براى فهم مفاهيمى بيش از آن به زحمت انداخت و ما اساسا چنين تكليفى نداريم. (10)
لكن اين تصورى بسيار سست است; چون هر صاحب سخنى همچنانكه اصل سخن او براى مخاطبان پيام دارد، لزوما بايد لوازم عرفى و عقلى آن نيز براى آنان پيام داشته باشد; زيرا هرگز معقول و مقبول نيست كه كسى سخنى بگويد، ولى ملتزم به لوازم آن نباشد. قرآن نيز مثل هر كلام ديگرى، بايد علاوه بر معانى اصلى و ظاهرىاش، كه مفهوم و معهود عرب عهد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم بوده، از معانى التزامى نيز برخوردار باشد و چه بسا بسيارى از اين معانى براى آن مردم قابل درك نبوده و نسلهاى بعدى توانستهاند در اثر رشد عقلى و علمى، بدانها واقف گردند.
احتمالا به همين دليل امام سجادعليهالسلام فرمودند: «خداى تعالى چون دانست كه در آخرالزمان مردمانى ژرفانديش بهوجود مىآيند، [سوره] قل هوالله احد و آيات [نخست] سوره حديد تا «هو عليم بذات الصدور» را نازل كرد.» (11)
ممكن است از اين سخن كه قرآن به زبان عرب عهد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم است، چنين تصور شود كه بايد محتواى قرآن نيز به همان عهد اختصاص داشته باشد و براى اعصار ديگر پيام و سخنى نداشته باشد، ولى هرگز تلازمى ميان اين دو معنا نيست و قرآن مىتواند در حالى كه به زبان عرب آن عهد است، تعاليمى براى همه افراد بشر در تمام زمانها داشته باشد; زيرا همانگونه كه آمده، بايد قرآن را خطابههاى خطيبى بسيار دانا تلقى كرد و بديهى است كه چنين خطيبى در صورتى كه بخواهد سخنى بگويد كه آيندگان را نيز سودمند افتد، قطعا علاوه بر توجه به شرايط مخاطبان حاضر، شرايط مخاطبان بعدى خود را نيز موردتوجه قرار مىدهد و سخنى متناسب همه مخاطبان در تمام اعصار ايراد مىكند. خداى تعالى نيز به همين شيوه عقلايى در القاى معارف قرآنى عمل كرده است. بنابراين، ملاحظه مىشود، كه اولا، علاوه بر اينكه به رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: «ما قرآن عربى را به تو وحى كرديم كه [مردم] مكه و كسانى را كه پيرامون آن هستند، بيم دهى»،(شورى:7)، به او مىفرمايد: «ما تو را براى تمام مردم فرستاديم تا [آنان را] مژده و بيم دهى»(سبا:28); علاوه بر اينكه قرآن، معارف ويژه آن عهد - مثل موضوع بردهدارى - را مىآورد، بخش اعظم معارف آن به موضوعاتى اختصاص دارد كه براى همه گروههاى مردم، در تمام عصرها وسيله راهنمايى و هدايت است. احتمالا به همين مناسبت امام صادقعليهالسلام فرمودند: «خداى تعالى قرآن را براى زمان خاص و مردم معينى قرار نداد. ازاين رو، تا روز رستاخيز، در هر زمانى نو و پيش هر مردمى تازه است.» (12)
گفتنى است همچنانكه وقتى خطيبى سخنان عام و مطلقى را در خصوص گروه معينى ايراد مىكند، چنين نيست كه آن سخنان به همان گروه اختصاص داشته باشد و گروههاى مشابه آنان را شامل نشود، وقتى خداى تعالى نيز آياتى را درباده عرب عهد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نازل فرمود، اينگونه نيست كه ديگرانى را، كه همانند آنان هستند، شامل نگردد. ظاهرا سخن امام باقرعليهالسلام ناظر به همين نكته است كه فرمود: «اگر چنين بود كه هرگاه آيهاى درباره مردمى نازل مىشد، با مرگ آنان، آن آيه هم بميرد، هيچ چيزى از قرآن بر جاى نمىماند، اما [چنين نيست;] قرآن تا وقتى كه آسمانها و زمين باشند، روان است و هر مردمى آيهاى [مرتبط با خود] خواهند داشت كه بخوانند.» (13)
علامه طباطبائىرحمه الله در اين زمينه مىنويسد: «قرآن براى هدايت جهانيان نازل شده تا آنان را به ضروريات اعتقادى، اخلاقى و عملى راهنمايى كند و معارف نظرى را كه بيان كرده، حقايقى است كه به حالتخاصو زمان مشخص اختصاص ندارد و هر فضيلتيا رذيتى را كه ياد كرده يا حكمى عملى را كه تشريع نموده، به فرد خاص و عصرمعينىمقيد نيست; چون تشريع عام است و آنچه در شان نزول وارد شده، موجب تحديد حكم به مورد واقعه نيست تا حكم با از ميان رفتن آن از ميان برود و با مرگ آن بميرد; چون بيان عام و تعليل مطلق است. مدحى كه درباره افرادى از مؤمنان يا مذمتى كه در مورد ديگران نازل شده، به علت صفاتى است كه در آنان هست. (14)
1- سيد محمد حسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن ، قم، انتشارات اسلامى، بىتا، ج 18،ص 232
2- همان، ج17، ص 5-13.
3- همان، ج16،ص 155 / عمر بن محمود زمحشرى، الكشاف، بيروت، دارالمعرفه، بىتا،ج3، ص197 / قاسمى، محاسن التاويل، چاپ دوم، بيروت، دارالفكر، 1398ق، ج13، ص 161 / بهرامى، ريشه يابى كاستيهاى «تفاسير علمى در قرن معاصر»، پژوهشهاى قرآنى، ش7-8 (سال 1375)، ص190
4- محمودبن عمر زمخشرى، پيشين
5- سيدمحمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 8، ص 334 -336 و ج 11، ص 60 - 65 و69 - 70 و ج 18 ص386 - 388 و 380 و 391
6- طنطاوى، الجوهر فى تفسير القرآن، بيروت، دارالفكر، بىتا، ج 4، ص 62
7- سيدمحمود طالقانى، پرتوى از قرآن، بى جا، شركتسهانى انتشار، بىتا، ج 2، ص 254 / عبدالكريم سروش، قبض و بسط تئوريك شريعت، چاپ دوم، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1371 ش. ص 134 / محمودبن عمر زمخشرى، پيشين، ج 1، ص 165
8- محمود بن عمر زمخشرى، پيشين، ج3، ص 302 / سيدمحمدحسين طباطبائى، پيشين، ج17، ص 140 / فخر رازى، التفسير الكبير، چاپ سوم، قم، مكتب الاعلوم الاسلامى، 1411 ق.، ج26، ص 142
9- سيدمحمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 2، ص 410
10- قاسمى، پيشين، ص 80 - 101
11- حويزى، نورالثقلين، چاپ چهارم، قم، اسماعيليان، 1370 ش.، ج 5، ص76 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم، بيروت، مؤسسه الوفاد،1403ق.، ج3، ص 264
12- محمدباقر مجلسى، پيشين، ج17، ص213 / محمد محمدى رىشهرى، ميزان الحكمة، قم، مكتب الاعلوم الاسلامى، 1362 ش.، ج 8، ص 70، ماده »قرء»
13- سيدمحمدحسين طباطبائى، پيشين، ج13، ص73
14- همان، ج 1، ص 42